وخدایی که در این نزدیکیست

بهترین...

آهنگر بلافاضله جواب نداد ا. هم بارها همین فکر را کرده بود اما نمی خواست سوال دوستش را بدون پاسخ بگذارد.کمی فکر کرد و سپس پاسخی را که می خواست یافت.

پاسخ اهنگر این بود:

در این کارگاه فولاد خام برایم می اورند که باید از آن شمشیر بسازم.می دانی چطور این کار را می کنم؟ اول فولاد را به اندازه ی جهنم داغ می کنم تا سرخ شود.بعد با بی رحمی سنگین ترین پتک را بر می دارم و پشت سر هم به ان ضربه می زنم تا این که فولاد شکلی را بگیرد که می خواهم.بعد ان را در ظرف اب سرد فرو می کنم به طوری که تمام کارگاه را بخار آب فرا می گیرد.فولاد به خاطر این تغیر ناگهانی هوا ناله می کند و رنج می برد.یک بار کافی نیست . باید انقدر این کار را تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم...

آهنگر لحظه ای سکوت کرد سپس ادامه داد:

می دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می برد.ضربات پتکی را که بر زندگی من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما می کنم انگار فولادی باشم که از آب دیده شدن رنج می برد.اما تنها چیزی که می خواهم این است:

خدای من از کارت دست نکش تا  شکلی که تو می خواهی به خود بگیرم با هر روشی که می پسندی ادامه بده هر مدت که لازم است ادامه بده اما هرگز مرا به میان فولاد های بی فایده نینداز.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:,ساعت17:45توسط faeze | |